زن دوم !

ببخشید که دیروز و پریروز نشد پستی بذارم، یکم درگیر بودم.

اما موضوعی که دلم میخواد نظرتونو راجع بهش بدونم، قضیه ی زن دوم هست ؟ برای مغز من غیرقابل درکه. یعنی زن دوم رو یک خیانت باید حساب کرد یا یک حق اجباری.

چرا مسئله ی تعهد انقدر بهش بی توجهی میشه؟ 

واقعا تو این مسئله گیجم، تا الان خیلی ازین موارد همه پنهانی بودن ولی با اجازه ی زن اول رو دیگه هیچ جوره نمی فهمم  تو این شکلک فکر کنید داره از گوشهام دود خارج میشه.

یکمی توضیحات

خوب فعلا تا اخر هفته اف هستم، مازیار افم کرده 

فکر کنم بهتره یه توضیحی در مورد خودم بدم، مازیار بهم کلی نصیحت کرد که به دنیای مجازی اعتماد نکن و ازت سو استفاده میشه و ایرانی ها ... و ...  اسمم دیناست که یه اسم الکی هست، اسم مازیار هم الکی هست و اسم های واقعیمون نیست. من ۳۱ سالمه، البته الان ۲۰۱۷ هست و جولای میرم تو ۳۲، مازیار هم ۳۷ سالشه. 

مادر من ایرانی هست و پدرم آلمانی، آلمان بدنیا اومدم و بزرگ شدم. روانپزشک هستم، مازیارم روانپزشکه. حدود ۱۰ ماه که ازدواج کردیم و تو ایران زندگی می کنیم.

 تو مطب مازیار کار می کنم و علاوه بر اون یه سری کارهای داوطلبانه انجام میدم.

دیگه چی بگم؟

اگه سوالی بود من جواب میدم 

گل گاو زبان

من راستش کلا گل گاو زبان رو نمیشناسم و فقط طی عمرم یه بار تی بگشو استفاده کردم. از وقتی اومدم ایران گفتم که بذار بخورمش و تو قفسه ی ادویه اینها یه ظرف بود توش چیزای سیاه و خرد شده و اینها داشت، منم فکر کردم گل گاو زبانه و ریختم تو چایی. خیلی هم طعمش شبیه به گل گاو زبان بود. هر چند وقت یه بارم برای خودم گل گاو زبان درست می کردم یا تو اب دیتوکس می ریختم. 

امشب که رفتم گل گاو زبان درست کنم مازیارم تو اشپزخانه بود و وقتی دید من ظرف گل گاو زبانو برداشتم گفت با لیمو عمانی چیکار داری؟ منم با جدیت گفتم این گل گاو زبانه. اونم رفت و از تو کمد یه جعبه اورد بیرون و درش رو باز کرد و گفت این گل گاو زبانه، عین گله، رنگشم بنفشه. بعد از اینکه حسابی منو حالی کرد نشست به خندیدن و سر به سر گذاشتنم.

من فکر می کردم لیمو عمانی فقط گرد و چوبیه و رنگشم کرم قهوه ای روشنه ولی این کاملا تیره و سیاه بود و خرد شده و تکه های متفاوتی داشتش. خیلی ناراحتم، طفلکی لیمو عمانی 

یعنی واقعا گل گاو زبان نبود؟

قلبم گرفته

قلبم درد می کنه، احساس سنگینی دارم توش. از روزی که اومدم تو این خاک ترس و حسرت جز وجودم شده 

حقیقتو میذاری جلوشون ولی اونها چشمهاشونو می بندن بعدم تاوانش رو امثال من و مردم میدن. خیلی هم قشنگ بهم انگ بیگانه بودن میزنن و یکم دیگه اگه ادامه میدادم می گفتن مال اسرا-یلی و  می خوای توطیه کنی و...   اخر گزارشمو به المانی مینویسم و چاپش می کنم تا نتونن بخونن. راستیتشهر روز بیشتر متوجه شکاف فرهنگی میشم و گاهی هم به ترامپ حق میدم 

با اینکه حالم گرفته بود رفتم مطب و بعد هم مازیار اومد و کلی خندید که من که بهت گفته بودم، نمی دونم چرا رفتار های من انقدر براش بامزه است؟ 

بعد که اومدم خونه تصمیم گرفتم برای شام همبرگر درست کنم. حسابی کدبانو شدم،‌ در حین اماده شدن شام تلفن زدم به مامان مازیار و حالشو پرسیدم، اخه یکم سرما خورده بودش. برای اخر هفته دعوتمون کرد، فکر می کنم ۱ ماهی هست که نرفتم اونجا


بلاگ رو خیلی دوست دارم. حس خوبی بهم میده. بخصوص که الانم کلی دوست گل پیدا کردم. مواظب خودتون باشید 

اینم از جیک جیک امشب من

گزارش

بلاخره گزارشمو تموم کرده، بسیار وحشتناک تر از اون چیزی شد که توی ذهنم بود  مازیار که نگاهش کرد پیشنهاد داد حدود ۸۰ صفحه اش رو کلا حذف کنم و خیلی تاکید داشت قسمت مسائل جنسی و ازدواج رو کلا ازبین ببرم، ولی من نمی تونم حذفش کنم. هرچی میخواد بشه بشه. امیدوارم گزارشمو تو سرم نکوبن و بهم انگ  OCPD بودن رو نزنن و نگن برو اول خودتو درمان کن، بعد بیا و به تحقیقاتت ادامه بده 

وجدانم نمیذاره خیلی از بخش های مهم چون تابو هست حذف کنم، نمی تونم نادیده بگیرمشون، نمیتونم سانسور کنم، حتی اگه مجبور بشم با رییس و خیلی های دیگه درگیر بشم  و قانعشون کنم.

برم بخوابم که باید ساعت ۹ مرکز باشم