قلبم گرفته

قلبم درد می کنه، احساس سنگینی دارم توش. از روزی که اومدم تو این خاک ترس و حسرت جز وجودم شده 

حقیقتو میذاری جلوشون ولی اونها چشمهاشونو می بندن بعدم تاوانش رو امثال من و مردم میدن. خیلی هم قشنگ بهم انگ بیگانه بودن میزنن و یکم دیگه اگه ادامه میدادم می گفتن مال اسرا-یلی و  می خوای توطیه کنی و...   اخر گزارشمو به المانی مینویسم و چاپش می کنم تا نتونن بخونن. راستیتشهر روز بیشتر متوجه شکاف فرهنگی میشم و گاهی هم به ترامپ حق میدم 

با اینکه حالم گرفته بود رفتم مطب و بعد هم مازیار اومد و کلی خندید که من که بهت گفته بودم، نمی دونم چرا رفتار های من انقدر براش بامزه است؟ 

بعد که اومدم خونه تصمیم گرفتم برای شام همبرگر درست کنم. حسابی کدبانو شدم،‌ در حین اماده شدن شام تلفن زدم به مامان مازیار و حالشو پرسیدم، اخه یکم سرما خورده بودش. برای اخر هفته دعوتمون کرد، فکر می کنم ۱ ماهی هست که نرفتم اونجا


بلاگ رو خیلی دوست دارم. حس خوبی بهم میده. بخصوص که الانم کلی دوست گل پیدا کردم. مواظب خودتون باشید 

اینم از جیک جیک امشب من

گزارش

بلاخره گزارشمو تموم کرده، بسیار وحشتناک تر از اون چیزی شد که توی ذهنم بود  مازیار که نگاهش کرد پیشنهاد داد حدود ۸۰ صفحه اش رو کلا حذف کنم و خیلی تاکید داشت قسمت مسائل جنسی و ازدواج رو کلا ازبین ببرم، ولی من نمی تونم حذفش کنم. هرچی میخواد بشه بشه. امیدوارم گزارشمو تو سرم نکوبن و بهم انگ  OCPD بودن رو نزنن و نگن برو اول خودتو درمان کن، بعد بیا و به تحقیقاتت ادامه بده 

وجدانم نمیذاره خیلی از بخش های مهم چون تابو هست حذف کنم، نمی تونم نادیده بگیرمشون، نمیتونم سانسور کنم، حتی اگه مجبور بشم با رییس و خیلی های دیگه درگیر بشم  و قانعشون کنم.

برم بخوابم که باید ساعت ۹ مرکز باشم 

مرداهنی

صبح من خونه رو مرتب کردم و مازیار ناهار درست کرد، دستپختش تو غذاهای ایرانی خیلی خوبه.

بعد یکم به ایمیل هام رسیدم و مرتبشون کردم، چندین ایمیل برای اساتید و خانواده ام و دوستم فرستادم. بیلیتمو برای ۱۹ فوریه بوک کردم.

الان مشغول مرتب کردن و بررسی پوشه های اطلاعاتی بیمارانم هستم، به غیر از بررسی جزیی و تک تک اونها وقتی اونهارو به صورت کلی و کنار هم بررسی می کنیم،نتایج هیجان انگیزی رو به من میده. تو این مدت کوتاه که بیشتر کارم با کودکان بوده، قشنگ میشه مشکلات روحی بچه هارو از سنین خیلی پایین دید و این خیلی خطرناکه  عجیبه وقتی نتایجمو به مازیار میگم، اون میگه خیلی سخت می گیری. شایدم من دارم با یه مرداهنی زندگی میکنم.

نمی تونم بنویسم

دیشب پر حرف بودم ولی الان کوتوله ی حراف مغزم هیچ حرفی نداره بزنه. هر چی که می نویسم رو پاک می کنم. 

هنوز نتونستم اینجارو مثل توییترم ببینم و راحت هر چیزرو در هر وقت از روز که خواستم بنویسم و پابلش کنم. شایدم خوب باشه چون اینجوری کمتر افراد دوروبرم رو نگران می کنم.

نمی تونم بنویسم ولی تو روزهای اینده بهتر میشم 

هالو

سلام

اولین جیک جیک رو تست می کنیم